مؤلف تفسير روحالجنان به رسم عموم تفاسير مشهورةدنيا و به تبع آنها، براي بيان وجوه مختلفه استعمالات كلامعرب راجع به مفردات و تركيبات قرآن و تعليل صورمحتملة اعراب آن و تفسير غريب آن و ايضاح مشكل آن ونحو ذلك، از مقاصد و اغراض دائماً به شواهد عديدة كثيره،از اشعار عرب استشهاد جسته است به نحوي كه تقريباًصفحهاي از صفحات كتاب از اين گونه اشعار خالي نيست،و اين اشعار عربي چون اولاً فوقالعاده بسيار و بلكه لاتعد ولاتحصي است و ثانياً آن كه استشهاد بدانها ابتداء ومستقيماً از خود مؤلف نيست، بلكه اغلب آنها بلاواسطه يامعالواسطه مأخوذ است بدون شك از مؤلفات قدماءمفسرين يعني مفسرين قرآن از لحاظ جنبة لفظي و ادبيآن از نحاة و لغويين و علماء عربيت از قبيل ابوعبيدة وابوعبيد و كسائي و فرأ واخفش و مبرد و مؤرج سدوسي ومفضلبن سلمه و ابن كيسان و زجاج و رماني و ثعلب و ابنقتيبه و امثالهم كه نتيجه زحمات ايشان و كتب متنوعةمتكثرة ايشان در اين مواضيع به عناوين مختلفة معانيالقرآن و غرايب القرآن و لغاتالقرآن و اعراب القرآن و نحوذلك 86 اساس تحقيقات عموم مفسرين طبقات بعد ازايشان بوده است در اينگونه مسائل، و علاوه بر همة اينهاچون متن تفسير حاضر فارسي و روي سخن در آن بافارسي زبانان است و هم به قصد انتفاع فارسي زبانان استكه اكنون طبع ميشود لهذا بناء علي هذا المقدمات اشتغالما در اين مقاله به بحث در موضوع آن اشعار عربي و بهدست دادن نمونة از آنها يا اشاره به قائلين آنها يا هرگونهتوضيحات ديگري در اين باب به كلي از مقصد كنوني ماخارج و مطلقاً بيفايده خواهد بود، به خصوص كه جميع ايناشعار عربي يا اغلب آنها را در مآخذ ديگر كه اغلب به دستاست از قبيل تفاسير مطولة مبسوطه مثل تفسير طبري وتفسير كشاف و مجمع البيان و تفسير ابوحيان و غيرها، يادر معاجم كبار لغت مانند لسان العرب و تاج العروس ومخصص ابن سيده يا در كتب مخصوص به شواهد از قبيلشواهد كبراي شرح رضي بركافيه موسوم بخزانةالادب، ازعبدالقادر بغدادي و شواهد عيني و شواهد مغني از سيوطي وجامع الشواهد معروف خود ما ايرانيان و شواهد كتابسيبويه از اعلم و غيرذلك (به مناسبت اين كه اغلب اينابيات شواهد مذكوره در كتب تفاسير عين همان ابياتشواهدي است كه در كتب نحو و صرف و معاني و بيان اثباتهمان اغراض مقاصد بدانها استشهاد شده است) نيزميتوان به دست آورد پس بنابراين صرف ادني وقتي ازمادر اين موضوع در مقالة حاضره به كلي لغو و از قبيلتوضيح واضحات خواهد بود.
ولي مؤلف كتاب حاضر علاوه بر اشعار عربي مزبورهگاهگاه گرچه در نهايت ندرت به پارة اشعار فارسي نيز بهمناسبات مقام تمثل جسته است، و امر در اين اشعار فارسيبه كلي برعكس اشعار عربي سابق الذكر است چه بديهياست كه مؤلف اين اشعار را مانند اشعار عربي مشاراليها ازساير كتب تفاسير مشهوره كه عموماً به زبان عربي بودهاقتباس نكرده بلكه آنها را از محفوظات و مسموعاتشخصي خود نقل كرده است و با اين ملاحظه هم جنبةابتكاري در آن محفوظ است و هم مخصوصاً به همينمناسبت كه مؤلف آنها را از ساير كتب تفاسير كه بسياري ازآنها هنوز نيزباقي است اخذ نكرده اغلب اين اشعار را اكنونمطلقاً و اصلاً در هيچ مأخذ ديگري جز در همين تفسيرحاضر نشاني و اثري از آن نميتوان يافت و علاوه بر اينهاچون عصر مؤلف نسبة قديمي و تأليف تفسير حاضر چنانكه سابقاً بيان كرديم در اوايل يا اواسط مائة سادسه انجامگرفته لهذا اين اندك ماية اشعار فارسي را نيز كه مؤلف دركتاب حاضر ايراد نموده به همان نسبت، قديمي و يادگارياست از اشعار شعراء آن دورههاي گذشته ما كه از آثار ايشانچنان كه معلوم است اكنون چيز زيادي باقي نمانده است وهر چه از هرجا از آنها به دست آيد بايد مغتنم شمرد، باريبه ملاحظات مذكوره راقم سطور مناسبت چنان ديد كهآنچه از اشعار فارسي در اثناء مطالعة تفسير حاضر التقاطنموده همه را يكجا جمع آورده ذيلاً به نظر خوانندگانبرساند و چنان كه ملاحظه خواهد شد بدبختانه مؤلف دراغلب موارد اشارهاي به نام شاعر نكرده و به ذكر خود شعرتنها قناعت نموده است و اشعار مذكوره از قرار ذيل است برحسب ترتيب مجلدات:
ج 1 ص 323-324، ده بيت ذيل را كه همه به يك وزنو يك قافيه و همه به يك نمط و اسلوب غريبواعظانهايست و قطعاً همه از يك قصيده يا قطعة مأخوذاست مؤلف در اثناء فصل طويلي در وعظ و اندرز متفرقه ذكركرده است و ما همه را يك جا جمع كرديم و همان ترتيبذكري مؤلف را محفوظ داشتيم ولي ظاهراً پنج بيت اول اينابيات در اصل قصيده بعد از پنج بيت دوم بوده و بيت ششمگويا مطلع قصيده بوده است:
تو را گرهمي راه حق جوئي اولطلب كرد بايد سبيل الرشادي
پس از نيستي زاد اين راهسازي كجا بهتر از نيستي هست87 زادي
صلاح تو در كشتن توست وانگه صلاحي است اين مضمر اندر فسادي
نبيني كه پروانة شمع هرگه كه بر باطنش چيره گردد و دادي
بري گردد از خويش و بر صدق دعوي كند خويشي خويشتن چون رمادي
ايا مانده بر موجب هر مرادي شب و روز در محنت ]و[ اجتهادي
نه در حق خود مر تو را انزعاجي نه در حق حق مر تورا انقيادي
چو ديوانگان دايم اندر تفكر كه گويي مرا چون برآيد مرادي
ز بهره دو روز ]ه[ مقام مجازي بهر گوشة كرده ذات العمادي
همانا بخواب اندري تا بداني88 كه ما را جز اينست ديگر معادي
ايضاً ج 1 ص 339، در تفسير آية و من الناس منيعجبك قولة في الحيوةالدنيا و يشهداللّه علي ما في قلبه وهو الدالخصام گويد: «و از شأن منافق اين بود كه دو روي ودو زبان باشد، دو روي دارد يكي با تو و يكي با دشمن تو و دوزبان دارد يكي با تو يكي با دشمن تو.
من كان كالطرس ذاوجهين من سفه و ذالسانين فيما قال من كلم
فسودن وجهه كالطرس محتسباً و اضرب علاوته بالسيف كالقلم
هركه چون كاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روي گاه سخن
همچو كاغذ سياه كن رويشچون قلم گردنش به تيغ بزنايضاً ج 1 ص 393-394، در تفسير آية واذا طلقتم النساءفبلغن اجلهن فامسكوهن به معروف او سرحوهن باحسانولا تمسكوهن ضرارأ گويد: «معني آيه آنست كه چون زنانرا طلاق دادي و ايشان عده به نزديك آخر رسانيدند اگررغبت باشد شما را به ايشان رجعت كني بكني بروجهمعروف و اگر نباشد امهال و تخليه كني تا عده ايشان بسرآيد و از بند شما بيرون شوند و ايشان را معذب نداري، بينالباب و الدار لاايما و لاذات بعل، نه شوهر دارند و نه ندارند،به شما زن بيشوهر باشند و از بند شما نارسته شوهريديگر نتوانند كردن و غرض از آية نهي از ضرار است و ايننوعي تعذيب باشد و خداي تعالي نهي ميكند از اين و آن،شاعر پارسي اين معني در نظم آورد در حق كسي كه او را بهوعدهاء خلاف معذب ميداشت و جواب كلي نميداد تاآيس شدي و اليأس احدي الراحتين پس او ممدوحش راميگويد:
يا مركز معروف و يا معدن احسان جز من زتو با شكر سراسر همه انسان
زاحسان و زمعروف نزيبد چومني را نه امساك به معروف نه تسريح باحسان»
ايضاً ج 1 ص 415، به مناسبتي به بيت فارسي ذيل تمثلجسته:
چندان كه همي نگه كنم در كارم در دست من امروز به جز حسرت نيست
ايضاً ج 1 ص 430، در تفسير آية كم فئة قليلة غلبتفئة كثيرة باذن اللّه بتقرببي رباعي ذيل را كه متضمناقتباسي از آية مذكوره است آورده:
شاها همه فتح در سر رايت تستوين نادرة بازپسين غايت تست
هرچند كه لشكر عدو بي عدد است كم من فئة قليلة آيت تست
ايضاً ج 1 ص 459، در تفسير آية فخذار بعة من الطيرفصرهن اليك به مناسبت مقام رباعي ذيل را ذكر كرده:
سيمرغ نة كه بي تو نام تو برند طاوس نة كه با تو در تو نگرند
بلبل نة كه برنواي تو جامه درند آخر تو چه مرغي و تو را با چه خرند
و سپس بيت ذيل را:
از درد دل محب حبيب آگه نيست مينالد بيمار و طبيب آگه نيست
ايضاً ج 1 ص 637، در تفسير آية قل موتوا بغيضكم وبيان اين كه مراد مرگ حقيقي نيست بلكه كنايه از شدتخشم است در كلام عرب گويد: «و در كلام ما ]يعنيفارسي[ همچنين، چنان كه شاعر گفت شعر:
خاموش باش خشك فروپژ مروبمير»
ايضاً ج 1 ص 640، در مدح حضرت امير:
تا لاجرم ز سدره همي گفت جبرئيل بردست زور ]و[ پنجة بازوش لافتي
ايضاً ج 1 ص 656، در تفسير آية و لا تهنوا و لاتحزنوا وانتم الاعلون كه در مقام تسليت مسلمين از شكست ايشاندر روز احد نازل شده گويد: و شاعري از پارسيان ممدوح خودرا تسليه ميدهد از وهني كه در لشكر او89 افتاد در بعضيكارزارها، ميگويد:
اي خداوند گر از لشكر تو پيشروي بي تو در حرب گرفتار شد الحرب سجال
نه همه ساله ظفر اهل ظفر يافتهاند يا نه هرگونه چشيداست بدي نيك سگال
گر همه ساله بود90كام روا مردم نيك پس چه بود آن همه ناكامي پيغمبر و آل
ج 2 ص 39، در تفسير آية ولا تهنوا في ابتغاء القوم انتكونوا نألمون فانهم يألمون كما تألمون گويد: «و اين برطريق مثل است چنان كه شاعر گفت: القوم امثالكم لهمشعر - في الرأس لا ينشرون ان قتلوا و مثله بالفارسيه.
فريدون فرخ فرشته نبود ز مشك و زعنبر سرشته نبود91»
ايضاً ج 2 ص 52، در تفسير آية وان تحسنوا و تتقوا فاناللّه كان بما تعملون خبيراً گويد: «و اگر احسان كني و ازخداي تعالي بترسي خداي تعالي به آنچه شما ميكنيداناست چنان كه شاعر گفت بالفارسيه:
سر تو كه داراي فلك ميداند او موي بموي ]و[ رگ برگ ميداند
گيرم كه بزرق خلق را بفريبي با او چكني كه يك بيك ميداند
ايضاً ج 2 ص 68، در تفسير آية لايحب اللّه الجهربالسوء من القول الا من ظلم گويد: «اين معني خواستشاعر آنجا كه گفت:
و بعض الحلم عند الجهل للذلة اذعان و فيالشر نجاة حين لاينحيك احسان92
و گويند عنصري اين را ترجمه گفت، چنان كه الفاظتقديم و تاخير بكرد93 و آن اينست:
و بهري بردباري، نزد ناداني بود خواري و اندربد بود رستن، چو نرهاند نكوكاري»
ايضاً ج 2 ص 139، در تفسير آية فبعث اللّه غراباً يبحثفي الارض ليريه كيف يواري سواة اخيه گويد: «رسولخدا(ص) گفت: خداي تعالي منت نهاد به سه چيز بعد از سهچيز، به بوي پس از مرگ، چه اگر نبودي هيچكس مرده رادفن نكردي، و به اين جانور كه در دانه افتاد، كه اگر نه آنبودي پادشاهان حبوب ادخار كردندي به جاي زر و سيمايشان را آن به بودي، و به مرگ پس از پيري، كه مرد چونسخت پير شود او را از خود ملال آيد، در آن وقت مرگ او راراحت باشد چنان كه حكيم سنايي گويد:
اگر مرگ خود هيچ راحت ندارد نه بازت94رهاند همي جاوداني»
ج 2 ص 176، در تفسير آية انما و ليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا و الذين يقيمون الصلوة يوتون الزكوة و همراكعون كه به روايت مشهور در شأن حضرت امير نازل شدهگويد: «و صاحب95 گويد:
و لما علمت بما قد جنيت و اشفقت من سخط العالم
نقشت شفيعي علي خاتمي اماماً تصدق بالخاتم
ترجمها بعض الشعراء
چون جرم خويش ديدم ترسيدم از خدا راندم بسي ز ديده برخسار برد موع
نام شفيع خود بنگين بر نوشتم آنك انگشتري خويش ببخشيد در ركوع
ايضاً ج 2 ص 186، در تفسير آية و قالت اليهود يداللّهمغلولة و ذكر اشعاري چند در مذمت بخل از جمله گويد: ابنطباطبا96 گفت:
و كاتب حاسب ان رمت ملتمسا ًما في يديه اذا ما جئت محتديه
اضاف تسعين تقفوها ثلاثتها الي ثلاثة آلاف و تسعماًئة
]و هم او گفت[
ان رمت ما في يديك ملتمساً او جئت اشكواليك ضيق يدي
عقدت باليسار اربعة منقوصة سبعة من العدد97
يوسف عروضي98 اين معني را به پارسي گفته:
هفت كم كن تو از چهار هزار بكف اندر نگاهدار شمار
پس بدان آن زمان كه كف امير99 كس نبيند مگر بدين كردار
اين ابيات مشتمل است بر آن كه اين كس كه اينعددها را شمار برانگشت گيرد از سه هزار و نهصد و نود و سههر دو دست او بسته بود.
ج 2 ص 194، به مناسبتي به بيت ذيل تمثل نموده:
دردا و دريغا كه از آن خاست و نشست خاكي است مرا بر سر ]و[ باديست بدست
ايضاً ج 2 ص 386، در تفسير آية كلوا و اشربوا ولاتسرفوا گويد: «و گفتهاند تعدي ميكند در اكل و شرب ازمنفعت به مضرت، يني تا به حد خود باشد نافع بود، چون ازحد خود بگذرد مضرت آورد و اگر همه داروي سود كنندهباشد چنان كه شاعر پارسي گفت:
كه پا زهر زهراست چو افزون100 شود از اندازة خويش بيرون شود101
ايضاً ج 2 ص 641، به مناسبتي به بيت ذيل تمثلجسته
آزاد مكن ز بندگي هيچ مرا كين بندگي از هزار آزادي به102
ج 3 ص 141، در تفسير آية فلما كلمه قال انك اليوملدينا مكين أمين در سوره يوسف گويد: چون ]يوسف عليهالسلام[ بيامد و ملك با او سخن گفت: از سخن او مايه علماو بشناخت و پاية قدر او بدانست و از آنجا گفتاميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه الصلوة و السلام كهالمرو مخبوء تحت لسانه، مرد زير زبان پنهان است، شاعرپارسيان گويد نظم:
سخن آراي هر چه بردارد ماية خويش از آن پديد آرد
بنمايد به خلق پاية خويش آگهيشان دهد زماية خويش
گرچه مردي بزرگوار بود در معاني سخن گزار بود
تا نگويد سخن ندانندش خيره و عمر سال خوانندش
مرد زير زبان بود پنهان ساير است اين مثل بگرد جهان»
انتهي باختصار
ايضاً ج 3 ص 466، در تفسير آية و هزي اليك بجذعالنخلة تساقط عليك رطباً جنياً و اين كه حضرت مريم تاسعي نكرد روزي بدو نرسيد گويد «و شاعر اين معني خوشگفته.
توكل علي الرحمن في كل حاجة و لاتتر كن الجد في شدة الطلب103
المتر ان اللّه قال لمريم و هزي بجذع النخل تساقط الرطب104
ولوشاء ان تجنيه منغير هزة جنتة ولكن كل شيي لة سبب105
و اين معني نيز به پارسي كسي گفته:
برخيز و فشان درخت خرما تا شاد شوي رسي ببارش
كان مريم تا درخت نفشاند خرما نفتاد در كنارش
ج 4 ص 489 در تفسير آيه ضرباللّه مثلاً رجلاً فيهشركاء متشاكسون گويد «و آن را كه مالكان مختلف باشند اورا رجوع با همه بود، در ميانه مملوك بيبرگ و نوا بود چنانكه در مثل پارسيان گويند:
شهري بدو ميرزود گردد ويران»
ج 5 ص 296، در تفسير آية لوانزلنا هذا القرآن عليجبل لرايتة خاشعاً متصدعاً من خشيةالله گويد: «و اين برحقيقت نيست بر سبيل مثل است درين مبالغه و مانند ايندر كلام عرب و عجم اشعار ايشان بسيار است قال ابندريد.
لو لا بس الصخر الاصم بعض ما يلقاة قلبي فض اصلادالصفا
و شاعر پارسي گويد:
گر كوه غمان ما كشيدي ماهي كوه از غم ما گداختي چون كاهي
ايضاً ج 5 ص 597 در تفسير اذا جاء نصرالله و الفتحگويد: «هركار كه به نهايت رسد وقت زوال بود آن را، چنانكه شاعر گفت:
اذاتم امر بدانقصه ترقب زوالا اذاقيل تم
و شاعر پارسيان گفت: پيمانه چو پر شود بگردانندش»
86- براي اطلاع اجمالي از كثريت عدد اين نوع كتبمؤلفه به توسط قدما و مفسرين رجوع شود به فهرستابنالنديم ص 33-38 و به كتاب بسيار نفيس سيوطيالاتقان في علوم القرآن
87- كذا في الاصل و شايد صواب «نيست» به جاي«هست» كه در آن صورت «كجا» به طرز قدما به معني«كه» خواهد بود
88- كذافي الاصل، و ظاهراً صواب «نداني» استبصيغة نفي
89- تصحيح قياسي و في الاصل: لشكر تو
90- كذا في الاصل، و شايد صواب «بدي» باشد
91- از ابيات سائرة فردوسي است و بيت بعد از آن ايناست:
«زداد و دهش يافت آن فرهي تو داد و دهش كن فريدون توئي»
92- از ابيات مشهورة فندزمآني است در حرب بسوس وهي مذكورة في اوايل الحماسة
93- كذا في الصل، و شايد صواب «نكرد» باشد بصيغةنفي
94- هذا هوالصواب و في الاصل: نه بازد تمام اين فقر،سابقاً نيز در ص 55 مذكور شد به مناسبت ذكر سنايي واينجا نيز به جهت ربط كلام چارة از تكرار نبود
95- يعني بدون شك «صاحب بن عباد»
96- يعني ابوالحسن محمدبن احمدبن محمد العلويالاصبهاني المعروف بابن طباطبا شاعر مشهور متوفي درسنه 322 (رجوع شود بمعجم- الشعراء مرزباني ص 463 ومعجم الادباء ياقوت ج 6 ص 284-392)
97- اين چهار بيت عربي مذكور در متن را ثعالبي نيز دركتاب الكنايات (طبع مصر ص 37) به همين ابن طباطبانسبت داده و از روي همان مأخذ تصحيح شد چه متنبسيار مغلوط است.
98- يوسف عروضي چنان كه از نسبت او واضح ميشوداز جمله عروضين عصر خود بوده و صاحب وصاف نيز دركتابچه خود ص 8 او را به همين لقب ستوده و او را«صدرنشين دستة عروضيان» و در رديف خليل بن احمدشمرده است و از اين كه فرهنگ اسدي قريب ده مرتبه بهاشعاري ازو استشهاد جسته و در المعجم شمس قيس نيز درفصل راجع باغراق و مبالغه ص 335 دو بيتي ازو در مبالغههجو مثال آورده و نيز از همين دو بيت مذكور در متن دراينجا، از مجموع اين قرائن واضح ميشود كه وي از زمرةشعرا نيز بوده است ولي معذلك كله شرح حال او و تعيينعصر او در هيج يك از تذكرههاي شعرا به دست نيامد لكناز ورود ذكر او در فرهنگ اسدي كه تاريخ تأليف آن اندكيبعد از 458 بوده معلوم ميشود كه عصر وي مؤخر از نيمةدوم قرن پنجم هجري نبوده است و از طرف ديگر از اين كهيوسف عروضي ابيات ابن طباطباي متوفي در 322 را بهفارسي ترجمه كرده واضح ميشود كه عصر وي مقدم برقرن چهارم نيز ظاهراً نبوده است. باري عجالة بيش ازيناطلاعاتي در خصوص او بهدست نيامد (آقاي سعيد نفيسيمقالة جامعي راجع به يوسف عروضي در مجلة «شرق»شماره 11-12 سنة 1210 شمسي نشر كرده و غالب اشعارمتفرقه او را از فرهنگها در يكجا جمع آوردهاند رجوعبدانجا شود).
99- اشاره به حساب عقد اصابع است در قديم معمول،و شعر او ادبا بسيار بدان اشاره كردهاند، براي اطلاع اجمالياز آن رجوع شود به مقدمه فرهنگ جهانگيري.
100- تصحيح قياسي، و في الاصل: چه
101- اين بيت در باب يازدهم قابوسنامه (طبع مرحومهدايت ص 60) نيز بدون تسميه قائل مذكور است.
102- اين اشعار از طرز و اسلوب آنها در بدو نظر چنانمتبادر به ذهن ميشود كه از حديقه سنايي باشد ولي گوياازو نيست و علي اي حال در حديقة چاپ بمبئي سنه 1275باعدم ادعاء استقراء كامل، آنها را نيافتم.
103- «ولاتتركن» تصحيح قياسي است، و في الاصل«فلاتتركن»
104- «النخل» تصحيح قياسي است و في الاصل«النخلة» و «تساقط» بفتح تاء و تشديد سين و فتح قاف نيزتصحيح قياسي است و فيالاصل «تسقط»
105- «تجنيه» تصحيح قياسي است و في الاصل«يجنيه» و سكون ياء به جهت ضرورت شعر است و حق آننصب است.
Golestan Quran Weekly, Serial 115, No71